»نسرین ستوده رهبربهائیان ایران+سند
»مقاله ای در مورد شهید وشهادت وشهادت طلبی
»درباره بی انتها ترین نقطه دنیا<<دوکوهه>>
»مطالب تخصصی درباره جنگ نرم
»ولایت ورهبری
»امام حسین درنظررزمندگان
»درباره شهیدتفحس اردشیررحمانی
»تصاویری دررابطه بادفاع مقدس
»20داستان کوتاه وزیباازارادت شهدا به امام حسین (ع){حتمابادقت بخوانید}
»دل نوشته یک خادم منطقه عملیاتی فکه
»رابطه شهدا باحضرت زهرا(س){بسیارجالب}
»خاطرات وزندگینامه بسیارزیباومختصرشهیدمحمدنگارستانی
»سفرنامه جالب وخواندنی سیدشهیدان اهل قلم(سیدمرتضی آوینی)
»اشعارزیبای دفاع مقدس
انتقال ضریح امام حسین(ع) از قم تا کربلای معلی با اتفاقات عجیب، تکاندهنده، زیبا، شیرین و به یاد ماندنی
(گفتوگوی مشروح با نصرتالله لطفی)
نسرین ستوده رهبر بهائیان ایران + سند
حمایت رسانههای بهائیان تا آنجا پیش میرود که جامعه جهانی بهائیان به طور رسمی از نسرین ستوده به عنوان "رهبر زندانی بهائیان ایران" نام میبرد و با درج عکس وی به همراه سه بهائی دیگر بر روی تمبر پست هلندی سعی در خدمت خود به این زندانی مینماید، تا شاید گوشهای از خدمات نسرین ستوده به جامعه بهائیان را جبران نماید.
لينک مطلب
ای آشنای سروهای سربدار ، روبروی تو آرامش عمیقی است برای التیام زخمهایم . با تو که می نشینم ، تنهایی را فراموش می کنم و زمزمه یا زهرای بسیجیان را در نگاهت میخوانم .
ای یادگار حاج همت ! ای صبور غریب ! ای عطر بسیجیان پیچیده در تنت !
در آن روزگار علی (ع) با چاه درد دل می کرد اینک و در این روزگار ما نیز با تو بازگو می کنیم دلتنگی هایمان را .
ما را دریاب ، دوکوهه !

لينک مطلب
ازشهیدی که نشانی مزارش رابرای مادرش فرستاد!
خانم زهرا مستمند نیازمند، مادر «شهید اردشیر رحمانی» فرمانده گردان ضد زره «لشکر 25 کربلا» نیز یکی از شیر زنانی است که در مورد فرزند شهیدش می گوید:
روز تولد اردشیر در منزل تنها بودم، روز 26 بهمن سال 1340 اردشیر به دنیا آمد، از همان دوران کودکی، حسی عجیبی به اردشیر داشتم، اما قادر به بیان کیفیات روحی خود نیستم.
کودکی اش با هوش و پر جنب وجوش، در چشم بهم زدنی، جوانی شد رعنا و اهل معرفت و دانش و نیایش، جوری که حس می کردم دارد جلوتر از زمان خودش پرواز می کند.
آقا مهدی پدر اردشیر، «کبوتر سفید» صدای اش می زد. اردشیر دیپلم تجربی اش را با نمرات عالی از دبیرستان آزادگان رشت گرفت...
لينک مطلب
میروم تاانتقام سیلی مادربگیرم...
صبح یک روز گرم تابستاني، زير سايه چادري در هفتتپه، مأمن «لشكر خطشكن 25 كربلا»
لابهلاي تپه ماهورها، تك و تنها نشسته بودم. نورالله ملاح را ديدم كه از دور، در طراز نرم و
ملايم نور، با لبخندي از جنس سرور، به طرفم ميآمد، سرش را از ته تراشيده بود. مهربان
كنارم نشست...
لينک مطلب